انیساانیسا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
مهرسامهرسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

مثل عشق

عاشورا

امسال سال اولی بود که نی نی دخملی روز عاشورا و تاسوعا رو دید و به روضه امام حسین (ع)رفت. بابا سعید گفت دوست داره انیسا رو ببره توی دسته و ازش عکس بگیره اما مامان گفت چون شلوغه شاید انیسا اذیت بشه! بابا جونی رفت برای انیسا سربند خرید و با همونا از نی نی دخملی عکس گرفتیم. انیسا دختر خیلی خوبی بود و با مامان و مامان جون رفت روضه و اصلا هم اذیت نکرد. و با وجود سرو صدا چه خوابی کرد!!!! ...
18 آذر 1390

پارک

صبح جمعه با بابا سعید و مامانی رفتیم پارک. کدوم پارک؟ بوستان علوی آنیسا جونی توی کالسکه اش نشست مثل دخملای خوب و شاد بود. (گاهی هم غر میزد و میخواست بغلش کنیم که بابا سعید این کارو انجام میداد این دومین باره که توی کالسکه اش میشینه..... ...
13 آذر 1390

شیطونی شبانه...

مامان چند روز خیلی مشغول بود و نتونسته بیاد وبلاگ آنیسا رو بنویسه ....(خرید برای عید غدیر و رفتن بابا به تبریز و ......) آنیسا شبها خیلی خیلی شیطونی میکنه و فقط میخواد بازی کنه! دیشب به بابا سعید گفتم دیگه کلافه شدم و باید برم پیش مشاوره کودک! همش موقع خواب میخواد تمرین وایستادن بکنه.... ای خدا از دست این نی نی دخملی شیطون چه کار کنیم ... دیشب 12 شب سعید مجبورا براش کتاب میخوند تا شاید خسته بشه بخوابه .. لامپها رو هم که خاموش میکنیم جیغ میکشه و میره سمت نور (حتی نور شومینه) نمیدونم چه کار کنم که زود و بدون دردسر بخوابه ...
13 آذر 1390

کارهای جدید آنیسا

میره کناره تلفن میشینه گوشی رو بر میداره میذاره نزدیک گوشش و برای خودش یه حرفایی میزنه.بابا سعید میگه بذار با تلفن بازی کنه قوه خلاقیتش قوی میشه میره جلوی ویترین اسباب بازیهاش و میزنه به درش تا درو براش باز کنم بعد شروع میکنه به بیرون ریختن اسباب بازیها...طبقه اول و دوم... دستشو دراز میکنه تا چیزی که توی دستشه رو بهت بده. حرفهایی که جدید میزنه... تو تو(منظور مینای خونه ی مامانجونه) من من من من (اینو وقتی که چیزی میخواد میگه) نه نه نه نه (شعر پنگول که میخونه دست به گلها نمیزنیم ..نه نه نه نمیزنیم) نتون(فکر کنم منظورش همون نکن هست .از بس بهش گفتم نکن) ...
13 آذر 1390

یه بازی جدید

بابا سعید و مامان رفته بودن خرید که مامان این بازی فکری رو دید و به بابا سعید گفت و بعد برای انیسا خریدیم. روی این حلقه نوشته بود برای کودکان ۶ ماه تا ۳ سال.برای بالا رفتن توان شناسایی رنگها و اندازهها و ریاضییات. فعلا که فقط بلده خراب کنه یعنی حلقه ها رو بیرون بیاره. ...
13 آذر 1390

خرید

دیشب با مامان جونی تصمیم گرفتیم بریم عصر جدید کمی خرید .هم من برای سالگرد ازدواجمون میخواستم برای سعید چیزی بگیرم مامان هم با جواهر فروشی کار داشت. به این ترتیب تصمیم گرفتیم انیسا رو هم با خودمون ببریم البته با کالسکه اش. بابا جونی میخواست بره هیئت ازشون خواستیم ما رو تا سر فلکه (عصر جدید)برسونه. ماجرا از اینجا که آنیسا خانم باید توی کاسکه اش میشست شروع شد. خانم خانما به هیچ وجه حاضر نبود توی کالسکه بشینه . و همش دستاش رو به من دراز و میگفت...من...من...من و غر میزد. اینقدر من من من با صدای بلند کرد که همه برگشته بودن بهش نگاه میکردن. بالاخره با اسانسور رفتیم بالا و کمی من بغلش کردم و کمی مامان تا یه دفعه دیدیم بابا سعید امد! خدا رو شکر...
13 آذر 1390

یه دختر ناز نازی

دیروز یعنی ۵شنبه ۱۰/۹/۹۰ انیسا دختر بسیار بسیار خوب و نازنازی ای بود به خاطر اینکه.... صبح پیش مامان جونش موند و اذیت و شیطونی نکرد تا مامان بره برای بابا کادوی سالگرد ازدواج بخره در طول مدتی هم که در حال عکس انداختن و فوت کردن شمع و بریدن کیک و خوردن کیک و....بودیم اصلا اذیت نکرد و فقط شادی کرد و دست دسی کرد.(البته همش بغل بابا جونیش بود و فقط موقع چند تا عکس بغل من یا سعید) شب هم دوباره خونه بابا جون موند تا مامان و بابا با هم برن بیرون شام بخورن و مامان جون گفت خیلی خیلی دختر خوبی بوده.(من که همش دلم پیشش بود و همش گفتم اگه الان انیسا بود این کارو میکرد...اون کارو میکرد) قربون نی نی دخملی نازممممممممم ...
13 آذر 1390

لالایی گفتن

شبها موقع خواب چه دردسرهایی داریم که نگو. این خانم خانما حدود ساعت ۹ میخوابن وحدود ۱۱-۱۱.۳۰ بیدار میشن وتازه بازی کردنشون میگیره! دیشب هم همینطور بود ومن از ۱۱ تا ۱۲.۳۰ سعی در خوابوندنش داشتم.اخر کار که خسته شد بودم دراز کشیدم وخودمو به خواب زدم اما دیدم داره برام لالایی میخونه.ودرضمن خوندن دستشو میزنه روی سینم در حالی که خیلی خسته بودم خیلی خندیدم و بغلش کردم و بوسیدمش. این کارو به خاطر این انجام میده چون چند بار این کارو برای عروسکش کردم و دیده و برای خودش هم لالایی خوندم. قربون دخمل باهوشم بشمممممممم   ...
13 آذر 1390

ششمین دندان

ششمین دندون دخمل کوچولوی من و سعید هم در امد. دندون پایین سمت راست. این یکی رو من ندیدم و بابا سعید دید و اون بود که اول متوجه شد! پس ششمین دندون شد 8ماه و دو هفته و دو روز ...
13 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مثل عشق می باشد